نیم‌نگاهی بر آنچه در خلوت یک آوازخوان می‌گذرد

نیم‌نگاهی بر آنچه در خلوت یک آوازخوان می‌گذرد

نویسنده : علی شیرازی

 

«در دل من چیزی است، مثل یک بیشه‌ی نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.

دورها آوایی است، که مرا می‌خواند…»

(سهراب سپهری)

نیم‌نگاهی بر آنچه در خلوت یک آوازخوان می‌گذرد

در دل هر آوازخوان، هزاران آواز ناخوانده پنهان است. آوازهایی نامکشوف که بایستی در صدد کشف آن‌ها برآید و بر زبان و حنجره‌، جاری‌شان سازد. نگارنده جدای از اشتغال روزمره‌اش به هنر آواز، روزنامه‌نگار است. گاهی دوستان از نشریه‌های موسیقایی یا سینمایی زنگ می‌زنند و سفارش مطلبی با موضوعی خاص می‌دهند. موضوعی که اگرچه گاه به ذهنم نرسیده اما به یکباره با شنیدن عنوان مطلب سفارش داده شده، پنجره‌ای مقابل ذهنم گشوده می‌شود و عجیب‌تر اینکه: گاهی این سفارش‌ها یا در وقت فراغت‌های مقطعی به من داده می‌شود، یا آنقدر موضوع پیشنهادی جالب و جذاب است که بی‌اختیار دست از زندگی و کارهای دیگرم می‌شویم‌ و ناخواسته به اندیشیدن (دربارۀ موضوع) و نگارش آن مطلب بخصوص مشغول می‌شوم. در این دو دهه اشتغال به روزنامه‌نگاری نیز چند بار پیش آمده که یک مطلب را دو سه ساعت پس از سفارش آماده کرده‌ام و بعد از انتشار نیز از بازخوردها و نتیجه کار راضی بوده‌ام. راستش همیشه در چنین مواقعی از خودم می‌پرسم به راستی اگر فلان دوست همکار از فلان نشریه، زنگ نمی‌زد و سفارش فلان مطلب را نمی‌داد سرنوشت این محتوایی که در ذهن من سرگردان بود چه می‌شد؟ اصلاً از من گذشته که قطره‌ای هستم که در اقیانوس بی‌کران هنر نوشتن در این مُلک به حساب نمی‌آیم، ‌تکلیف آن همه اندیشمند و صاحب‌نظر که همگی هم سواد، تجربه، نگاه، دانش و قلم بهتر و والاتری نسبت به من دارند چه می‌شود؟ تا کی باید – با وجود اوضاع اسفبار چاپ و نشر و سرانه مطالعه در کشورمان – این همه موضوع و مطلب و مقاله و کتاب خوب و مفید ‌که در ذهن اهل قلم نهفته است همین طور راکد و نامکشوف باقی بماند و با مرگ هر یک از این عزیزان راهی دیار عدم شود؟…

بگذریم؛ راستش همیشه فکر می‌کنم نسبت فوق – با قدری تفاوت – در میان آوازخوانان و اصلاً کلیه اهالی موسیقی (شامل نوازنده، آهنگساز و بقیه) هم صادق است و همان رابطه میان موضوع نوشتار و ذهن نویسنده (که به صورت بالقوه همیشه در میان اهل قلم وجود دارد) در بین اهل موسیقی هم در زمینه وجود انبوهی آهنگ و آواز و تصنیف و ترانه جاری است…

***

آثار آوازی را اگر جلوتی است (که هست و عناصر تشکیل‌دهنده‌اش همان ملزومات دانایی و توانایی: کلام، ملودی، با تکیه بر ردیف موسیقی دستگاهی هستند) خلوتی نیز باید. خلوتی که دل و روح خواننده در تنهایی او این‌یکی را می‌سازند؛ به قول شاعر: «دلا خو کن به تنهایی که از تن‌ها بلا خیزد…» اما این تنهایی، هیچ نشانی از عزلت و دوری گزیدن از آدمیان ندارد. هنرمند با خودش لختی خلوتی به هم می‌زند تا بعدتر با آوازش آدم‌ها را به هم برساند و به عبارت دقیقتر؛ آن‌ها را به درک درست‌تری از زندگی و عشق برساند.

نگارنده سال‌هاست که علاوه بر ارتکاب‌های پیش‌گفته، دستی هم در سرودن شعر دارد – البته فقط در حد تمرین شعر و شاعری و حداکثر در قالب ارائه سیاه‌مشق‌هایم در شب شعرها و جمع‌های شاعرانه؛ بماند که این «شب شعر»ها، خودش فکر راه‌اندازی «شب آواز» ایرانی و در ادامه هم آیین آواز را به سرم انداخت و عملی‌شان هم کرد – و بر اساس همین طی طریق اندک در وادی شعر و شاعری، باید بگویم اینجانب شعر را – درست یا غلط – اینگونه درک کرده‌ام که الهام به شاعر، نقش مهمی در ورود اولیه و «آمدنِ» شعر به ذهن و جان و روح شاعر ایفا می‌کند. به عنوان کسی که اندکی در شعر و بیش از آن در هنر آواز دستی بر آتش داشته باید بگویم که الهام – همانا – در آواز نیز نقشی بسزا دارد. هر یک از ما اهالی موسیقی ملی شامل خواننده یا نوازنده و اصلاً شنونده، ملودی‌های فراوانی از میان شنیده‌های‌مان از آثار استادان فن در ذهن داریم که بدیهی است این نغمه‌ها و آواها هیچ‌گاه در ذهن‌ و روح‌مان بیکار نمی‌نشینند. دست کم آنکه هر از گاه که به خاطر می‌آوریم‌شان، حالی به ما می‌بخشند و از قیل و قال مدرسه و اداره و خانه و خانواده – اندکی هم شده – دورمان می‌دارند. آن وقت است که اگر بر تداوم حس و حال برآمده از شنیدن یا مرور ذهنی آن نغمه یا آوا، خدشه‌ای «امروزین» وارد نشود (مثلاض اینکه از میان اضطراب‌های این روزگار، کسی یا چیزی به سراغ ما نیاید) ملودی‌ها در ذهن و جان ما  به ثمر می‌رسند و آن وقت اگر اهل آواز باشیم یا دستی در تصنیف‌سازی داشته باشیم، کلامی هم از میان انباشت‌های شعری ما به ذهن خواهد رسید و اثری تازه خلق خواهد شد. همه این مراحل نیز در گرو گونه‌ای از الهام موسیقایی است که در خلوت‌مان حاصل خواهد شد: «عشق آمدنی بود نه آموختنی…» و البته این مصرع چهارم از رباعی شاعر (ابوسعید ابوالخیر)، به هیچ روی نفی‌کنندۀ قدرالسهمِ آموختن و آموزش در هنر موسیقی و آواز نخواهد بود. (۱)

هر آوازخوان (هنرجو، خواننده یا حتی مدرس آواز) را خلوت‌گهی لازم است تا مجموعه داشته‌هایش در هنر آواز را (شامل هرآنچه در طبقه‌بندیِ «دانایی» و «تواناییِ» آوازی، قرار می‌گیرد) از صافی دل عبور دهد؛ نیز از صافی عطوفت، احساس، شهود، معرفت و عشق که سرسلسلۀ اسرار «روشنِ» جهان هستی است.

از دانایی و توانایی در آواز گفتیم که دانایی مجموعه دانستنی‌های لازم در آموختن و سپس ارائه اثر آوازی شامل ردیف و مباحث تئوریک مربوط به تکنیک‌های خوانندگی و ریتم و آشنایی با شعر و کلام آوازین و بقیه است و توانایی نیز دربرگیرندۀ مجموعه دانسته‌های فنی و تکنیکی و البته قادر بودن به ارائه دانش ردیفی هنرجو یا خواننده است.

خلوت شخصی با محوریت «منِ» خواننده و آنچه بر او گذشته است شکل می‌گیرد؛ به سان یک نمایش که او کاراکتر اصلی و گاه فرعی آن بوده و همین من، بایستی در طراحی آواز جلوه کند که اصلاً هم ربطی به منیت و خودنمایی در هنر و زندگی ندارد. بخش مهمی از هنر خوانندگی با عواطف و خاطرات تلخ و شیرین خواننده است که رقم می‌خورَد و این بخش مهم – اتفاقاً – همان قمستی از این هنر است که یاددادنی نیست و در حس و حال و شکل خاص ادای کلمات شعری و جمله‌های ملودیک آشکار می‌شود.

خلوت شعری

خواننده باید که با شعر آشنایی کافی داشته باشد. به ویژه با شعر کهن و کلاسیک فارسی که بیشینۀ شعرهای آوازی ما را همین بخش از گنجینه شعری‌مان (و گل سرسبد آن یعنی غزل) تشکیل می‌دهد. خواننده هرقدر که در حافظه شعری‌اش مقدار بیشتری از این گنجینه را گنجانده باشد هنگام تمرین آواز و بازی با ملودی‌های برآمده از ردیف موسیقی سازی و آوازی، کلام بهتر و بیشتری برای انطباق با آن ملودی نورسیده (الهام شده) خواهد یافت و اثر ماندگارتری خلق خواهد کرد.

خلوت موسیقایی

شهناز، محجوبی، عبادی، کسایی، پایور، مشکاتیان، ورزنده، تجویدی، … این‌ها فقط بخشی از نام‌های بزرگ و ماندگار هنر تکنوازی در این دیار کهن هستند. گوش جان دادن به هنر دست و پنجه و روح لطیف و والای این بزرگان ما را هرچه بیشتر با زبان موسیقی در این ملک که بر پایه‌های استوار ردیف بنا شده و این‌چنین با دستان پرتوان این عزیزان قد کشیده و فراگیر شده آشنا و مأنوس می‌سازد. این نغمه‌ها سپس به بهترین وجهی در روح و جان ما جا خوش می‌کنند و هم ما را از موسیقی سرزمین‌مان سیراب می‌کنند و هم به وقت لزوم – هنگام تمرین یا اجرا – به عنوان توشه‌ای غنی و پر و پیمام به کارمان می‌آیند.‌

خلوت آوازی

آوازهای برتر – یعنی حاصل آنچه خوبان آواز در این ملک کرده‌اند و خوانده‌اند – از بهترین گنجینه‌های در دسترس یک خواننده محسوب می‌شوند. سلیقه آوازی و سپس شیوه شخصی هر یک از ما با تکیه بر همین گنجینه – و نه فقط دریای بی‌پایان ردیف – است که شکل می‌گیرد. پس باید که بخش مهمی از آن خلوت زیبای خود را به شنیدن و بازشنیدن آوازهای محبوب‌مان اختصاص دهیم و در این تکرارهای دلپذیر، حدیث نامکرر عشق را مروری تازه کنیم.

خلوت دل

بی‌راه نیست اگر بگوییم مهمترین و اصلی‌‌ترین «خلوت»ی که خواننده لازم دارد، خلوت دل است. همه ما می‌دانیم که ‌در این روزگار پراضطراب جدید، انواع گرفت و گیر و تشویش نو به نو سراغ آدمی می‌آیند و او را هر دم از اصل خویش دورتر می‌‌سازند. پس باید در شبانه‌روز چند بار – و هر بار لختی هم که شده – با خود خلوت کنیم و زنگارها از روح و جان بزداییم. هر انسانی چه هنرمند و چه غیر از آن به خلوت کردن با خویش – دل – سخت نیازمندند تا از این هیاهوی بی‌پایان و فزاینده دور شوند و به اصل خویشتن بازگردند و در یادآوردِ هویت اصیل و انسانی دیرینۀ خویش بکوشند. مایی که آنقدر از خود فاصله گرفته‌ایم که گاه در آینه نیز خویشتن را به جا نمی‌آوریم؛ از بس که در تلاشی بیهوده در جمع کردن پدیده‌ها و افکار ضد و نقیض امروزین و متعلقاتِ گاه ناهمخوانِ جهان نو، درون خود داریم دست و پا می‌زنیم، حال آنکه شاعر بلند آزادی و آزادگی خوش سروده است: ‌«خلوت دل نیست جای صحبت اضداد»… و این «هنرِ» جهان نو است که این اضداد را ماهرانه به خورد ما می‌دهد. پس خلوت دل را بیش از پیش باید دریابیم. و کلام آخر در این بخش هم این جمله‌های منتسب به پائولو کوئیلو سخت به کارمان خواهد آمد: «وقتی ما صادقانه عشق می‌ورزیم، خود و دیگران را بهتر می شناسیم. در عشق خالصانه به هیچ کلمه‌ای، سندی، دقیقه‌ای، حمله‌ای، دلیلی یا عذری نیاز نداریم.»

***

در روزگار قدیم، استادان (مدرسان) ساز و آواز، هر شاگردی را شایستۀ آموزش هرآنچه می‌دانستند نمی‌دیدند: «تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی/ گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش» و این «آشنا»یی شرط‌های فراوانی داشت که شاید با گذشت چندین سال فقط یک یا دو نفر از جمع شاگردان واجد همگی یا بیشینۀ آن‌ها تشخیص داده می‌شدند‌. بگذریم که اصلاً و به نوعی در رفتاری طولانی و دوجانبه از سوی استاد و شاگرد، این «صلاحیت» خود به خود به اثبات می‌رسید؛ بی‌آنکه نیازی به گوشزد کردن خیلی مسائل و نکات از سوی استاد به شاگرد باشد: «در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید/ زآن که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش». یعنی در این سلوک و طی طریق، شاگرد از منازلی عبور می‌کرد که به سلامت گذشتن‌اش از آن منزل‌ها (که از مرحله‌ای به بعد، سالک – در صورت دارا بودن بیشتر شرایط لازم – دیگر از راه و رسم آن‌ها بی‌خبر نبود) و در این میان، گفت و شنود هم چندان به کار نمی‌آمد (قابل توجه عزیزانی که بر پایه‌های تئوریک موسیقی ایرانی خرده می‌گیرند؛ حال آنکه در قدیم اصلاً بخش مهمی از داستان آموزش و انتقال مطالب، به شیوۀ سلوک و طی طریق صورت می‌گرفته و – درست یا غلط – شکل و محتوایی عرفانی و مراد و مریدی داشته است) و در این میان شیدایی و عاشقی، چونان سنگ زیرین آسیا در این چرخه ایفای نقش می‌کرد (و می‌کند): «عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی». شاگرد هنر آواز بایستی روح و جانش به زیور عشق آراسته می‌شد تا نقش مقصود را از این کارگاه هستی (بخوانید: آواز) بخوانَد. زیرا که در این مسیر، معشوق – آواز – را مقام و جایگاهی بس رفیع است و دست یافتن (پی بردن) به زیبایی‌های پرشمارش مستلزم داشتن ظرافت‌هایی پیچ‌درپیچ در نگاه و گذر زمان و مداومت در آموختن و پر کردن چنتۀ خویش از معرفت خاص این هنر والا و پر رمز و راز است: «آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل/ چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای» و آن‌گاه است که – در این جهان انتزاعیِ آمیخته با وهم و خیال – آواز در مقام معشوقی که با سلسلۀ زلف دراز به صید عاشق می‌آید‌ (ای که با سلسلۀ زلف دراز آمده‌ای…) نیز به سمت معشوق میل می‌کند (از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن) و در این کشش/ میلِ دوسویه، آواز، هنرجو را به خلوتگه راز راه می‌بَرَد. جایی که او دیگر محرم تشخیص داده شده و حقایق – شهودوار – بر او روشن می‌شوند: «زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم/ مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای»…

پاورقی:

سطرهای کامل رباعی موصوف به این شرح است: گفتی که به وقت مجلس افروختنی

آیا که چه نکته‌هاست بردوختنی

ای بی‌خبر از سوخته و سوختنی

عشق آمدنی بود نه آموختنی

  توضیحات : عکس شاخص سایت تزئینی است.

 

مطالب مرتبط:

درباره ی علی شیرازی 

وبلاگ هنرمند ارجمند علی شیرازی 

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن